قصه درامه این است که فرید نزد جبار همصنفی پوهنتون خود مهمان میشود، از همانجا در زندگی بدبخت می شود ...
محمود در حالت خُمار نزد بصیر می رود و از وی میخواهد که به وی تابلیت نشه بدهد، اما بصیر به وی آدرس ...
حاجی معصوم به خانه اکبر داماد خود میاید و میخواهد دختر و نواسه های خود را به زور با خود ببرد. هر چند دختر حاجی معصوم خوش است ...
زنگ دروازه منزل بشیر پیهم زده می شود و بشیر با وارخطایی از خانه بیرون می شود، می بند که موتر ...
نذیر ناگهان سر و صدای مردم را در پیش روی منزلش میشنود، زمانیکه بیرون میشود، میبیند که پسرش جمال با یک مرد جنجال دارد ...
دو دوست صمیمی محمود به خانه وی می آیند، اما محمود درد دیده و آنان را مار آستین میخواند ...
نصف شب است و حاجی غفار خواب است که در این هنگام زنگ دروازه زده میشود، در این هنگام خانم حاجی غفار از خواب میخیزد ...
جبار در نیمه شب با حالت وارخطایی، گریبان پاره، صورت زرد و خسته پیش اندیوالاش ظریف میرود ...
اشرف نام قوماندان پولیس یکجا با یک شخص در دفتر کاری اش از طرف شب نشه میکند، در این هنگام کسی را در کلکین اتاق میبیند ...
انور و اکرم دو دوست نزدیک استند، آنها به محفل عروسی یک دوست خود میروند که در آنجا محفل موسیقی هم است ...
سعید در پوهنتون محصل است، هیچگاهی نشه نمی کند و درس های خود به شوق میخواند ...
اکبر در موتر است که در بازار با یک زن گدایگر روبرو میشود. با دیدن زن گدایگر حیران میشود. اینکه این زن که است، چرا اکبر حیران میشود ...
بیشتر "لود" شود