نسیمه مریض است و بخاطر تداوی نزد داکتر میرود، اما داکتر بعد از معاینات به وی تکلیفش را میگوید که نسیمه بسيار حیران میشود.
شفیقه مریض است و بخاطر تداوی نزد داکتر مراجعه میکند. داکتر از شفیقه در باره مریضیاش میپرسد
خیرو لالا امسال از کوکنار کشت شده خود به پیمانه زیاد تریاک جمعآوری کرده و خوشحال است، اما خانمش از تریاک و پول بدست آمده از این درک نفرت دارد و میگوید، نشود این پول سبب بدبختی خانواده آنان شود.
پدر و مادر فرید روی نامزدی فرید صحبت میکنند، در این هنگام برادر بزرگ فرید بشیر به خانه میآید. ظاهراً بشیر خوب معلوم نمیشود و به پدر و مادر خود میگوید که فرید آماده عروسی نیست، زیرا به یک مریضی خطرناک مبتلا شده است.
دو جوان بخاطر خریدن سودا به دکان تورجان میآیند. هنگامیکه تورجان با آنها سر صحبت را باز میکند، یکی از آنها تفنگچه را کشیده، به تورجان میگوید، من پولیس استم و دستهایت را بلند کن.
کبیر یکجا با دوستانش در یک مهمانی اشتراک کرده، اما وقتی به تشناب می رود، بر نمی گردد.
فرید یک طفل نادار است که برای پیدا کردن کار به شهر میرود و در بازار با یک شخص پولدار روبهرو میشود. شخص پولدار او را بخاطر کار با خود میبرد، اما به فرید در مورد کار چیزی نمیگوید؟
کله چې يې مور او پلار ډاکتر ته بيايي، نو له معايناتو څخهيې معلومېږي چې په يوه نااشنا او ډېره خطرناکه ناروغۍ اخته شوی دی.
شرکت ترانسپورتی استاد زمان را ناگهان به دفتر فرا میخواند و پس از گفتوگوی کوتاه رئیس آن، اسناد و کلی موتر را از نزد استاد زمان میگیرد و او را از کار اخراج میکند.
بیشتر "لود" شود