در نصف شب دروازه خانه اکرم محکم محکم زده میشود. اکرم از خواب بیدار میشود و به سوی دروازه میرود، اما بسیار وارخطا میباشد و نمیداند که در نصف شب دروازه خانه را کی میزند؟
برخی بزرگان قومی و شخصیتهای متنفذ به رهبری حاجی صمد خان نزد والی میروند و در مورد ولسوال شان به والی شکایت میکنند.
سه شب است که سلام به خانه نیامده، همسر و دختر خردش گرسنه و تشنه نشسته اند. در این هنگام یک صدای آشنا از اتاق نزدیک شنیده می شود. همسر سلام و دخترش وارخطا می شوند و نمی دانند که این صدا از کیست؟
اجمل با دوستانش به میله رفته و شب دوباره جور و تیار به خانه بر میگردد، اما صبح که از خواب بیدار میشود، چشمش را سیاهی گرفته و هیچ چیز را دیده نمیتواند. زمانیکه نزد داکتر مراجعه میکند، داکتر برایش میگوید که چشمت کاملاً بیناییاش از دست دادهاست.
مولوی شیرجان همراه با خانواده خود در حال سفر به حج است که پولیس وی را بازداشت میکند و از رفتن به حج باز میماند.
مجید به یک کشور خارجی قصد سفر را میکند. زمانیکه به میدان هوایی میرسد، پولیس مجید را بازداشت میکند و اجازه سفر را به او نمیدهد.
اکبر به یک معتاد پول میدهد تا وی کمال پسر کاکایش را به پودر معتاد کند. اینکه چرا اکبر خواسته تا کمال به پودر معتاد شود، اصل قصه چیست و بعداً چه اتفاق میافتد، این را در درامۀ بشنوید که عبدالنافع همت آنرا تهیه کردهاست.
بشیر با شنیدن این خبر حیران میماند و به پولیس میگوید که من خانه را به فروش نرسانیدم! اینکه بالای خانه بشیر کی دعوا کردهاست؟ اصل قصه چیست؟ و بعداً چه اتفاق میافتد؟
اجمل برای نوشیدن چای همیشه به یک سماوار میرود و حتی از آن به خانه نیز چای میبرد. اگر کدام وقت به سماوار نرود، مریض میشود.
زینب برای پسرش یک دختر زیبا را انتخاب کرده، اما زمانیکه این موضوع به بشیر گفته میشود، بشیر قهر میشود و میگوید، اگر ریش سفید هم شوم با این دختر عروسی نخواهم کرد.
نصف شب است و لالا کبیر در خانه خود خواب میباشد که دروازه خانه تک تک میشود. لالا کبیر و خانمش بسیار وارخطا میشوند و نمیدانند که کی دروازه را تک تک میزند.
خانم درخانی آچار جور میکند، اچارش بازار خوبی دارد، هر روز دهها نفر به خانهاش میاید و از پیشش آچار میخرد، اما یک روز دروازه خانه تک تک می شود.
بیشتر "لود" شود