بشیر شب هنگام به خانه میاید و گلالی خانم خود را جستجو میکند.
اکرم مصروف تجارت است و از این طریق پول بیشتر بدست میاورد، همین گونه به نذیر رفیق خود هم راه کاروبار را نشان میدهد ...
کمال با لهن تند به مرضیه میگوید که به هیچ صورت وی را طلاق نخواهد کرد و به مرضیه هشدار میدهد که ...
سلطان میخواهد به شفاخانه برود، اما پولیس در دروازه شفاخانه وی را متوقف میکند. پولیس جیبهای سلطان را تلاشی میکند ...
وی جایداد زیاد و زندهگی خوشی دارد، اما روزی از روزها به یک باره گی تصمیم می گیرد که ...
قصه درامه این است که فرید نزد جبار همصنفی پوهنتون خود مهمان میشود، از همانجا در زندگی بدبخت می شود ...
محمود در حالت خُمار نزد بصیر می رود و از وی میخواهد که به وی تابلیت نشه بدهد، اما بصیر به وی آدرس ...
حاجی معصوم به خانه اکبر داماد خود میاید و میخواهد دختر و نواسه های خود را به زور با خود ببرد. هر چند دختر حاجی معصوم خوش است ...
زنگ دروازه منزل بشیر پیهم زده می شود و بشیر با وارخطایی از خانه بیرون می شود، می بند که موتر ...
نذیر ناگهان سر و صدای مردم را در پیش روی منزلش میشنود، زمانیکه بیرون میشود، میبیند که پسرش جمال با یک مرد جنجال دارد ...
دو دوست صمیمی محمود به خانه وی می آیند، اما محمود درد دیده و آنان را مار آستین میخواند ...
نصف شب است و حاجی غفار خواب است که در این هنگام زنگ دروازه زده میشود، در این هنگام خانم حاجی غفار از خواب میخیزد ...
بیشتر "لود" شود