ثمینه حفیظی دفترچه قوی از خاطرات این روز های تلخ مهاجرین افغان در پاکستان دارد. وی نیز یکی از مهاجرینی است که در آن کشور زنده گی می کند٬ اما نگران سرنوشت خود و هزاران تن از کسانی است که این روز ها مجبور میشوند خاک پاکستان را ترک کنند.
او بخش های از دفترچه خاطرات خود را در اختیار رادیو آزادی نیز قرار داده و این متن نیز برگرفته شده از همان دفترچه است:
فکر میکنیم به بنبست و آخر راه رسیده ایم.
ذهن همه درگیر همین چند کلمه شده است:
پولیس
ویزه
تورخم
ترس…
شب گذشته با اعضای خانواده برای غذا خوردن در یکی از رستورانتها رفته بودیم. جایکه قبلا تعداد افغانها خیلی زیاد بود اما حالا حضور شان کمرنگ شده است.
گوشهای رستورانت یک رباب نواز نشسته بود که آواز خود و رباباش در همه فضا پیچیده بود.
شاید متوجه شده باشد که همه در فکر فرو رفته ایم برای همین آمده و با رباب خود کنار ما نشست.
پرسید: افغان هستید؟
وقتی مطمئن شد گفت:
من هم افغان هستم و سالها است که اینجا زندگی میکنم اما از ترس گفته نمیتوانم که مبادا مرا هم بیرون کنند، اینجا حداقل اجازه کار کردن دارم اما در افغانستان نه اجازه رباب نواختن است و نه هم علاقمند رباب.
او در میان اشعار خود دلتنگی، بی وطنی و مجبوریت خود را اظهار میکرد.
لبخند تلخ و پر از درد داشت.
آدم چقدر درد میکشد از وطن خود مهاجر شود، وطنی که زندگی نباشد و باید انتظار بکشد که گرسنه و تشنه بمیرد.
و بدتر از آن به جای پناه ببرد که آب و غذا تهیه کرده بتواند اما برای اینکه یک پناهجو است عزت او را بدزدند و به انسان بودن او ارزش قائل نشود.
آخر این انسان کیست که مرز بندی کرده است و در زمین خدا حق زندگی کردن را نمیدهد؟
#ثمینهحفیظی