عبدالله به خانه میاید، اما غمگین و وارخطا معلوم میشود. به خانم خود میگوید، سرش درد میکند، کمی چای آماده کند. خانمش میگوید، حتماً کدام اتفاق بد افتاده و تو از من پنهان میکنی.
اینکه عبدالله چرا وارخطا است و بعداً چه اتفاق میافتد، این را در درامه بشنوید که همکار ما عبدالنافع همت آنرا تهیه کردهاست.