پروانه هستم متعلم صنف هشتم.
از وقتیکه طالبها آمدند و کشور را گرفتند متأسفانه اجازه ندادند که دخترها به مکتب بروند، درس بخوانند و تحصیل کنند. فکر میکنم طالبان از زنان با سواد ترس دارند.
چرا باید یک زن درس نخواند؟
مگر در کجای از کتاب مسلمین که قرآنکریم است آمده که زنان نباید درس بخوانند. خداوند بزرگ برای زن و مرد امر کرده که بخوانند و بیاموزانند.
در همین ۱۰ یا ۱۱ ماه که طالبان آمدند ما اجازه رفتن به مکتب را نداشتیم.
از بس که سر ذهن و فکر ما فشار بود من یک شب خواب دیدم که مکتب رفتم و با صنفیهای خود در صحن مکتب و در صنف دید و بازدید میکردم.
و شاید بهترین خواب را من دیدم از فردای همان شب که از خواب برخواستم رسمی را ترسیم کردم که در رسم نشان میدهد که دروازه مکتب قفل زده شدهاست. واقعاً روزهای ناامید کننده را پشت سر میگذرانیم، واقعاً نمیدانم سرنوشت دختران چطور میشود، واقعاً از بس که فکر میکنیم اصلاً سلامتی ذهنیام آسیب دیده، گاهی گپشنو نیستم از بس که سر ذهن و روح ما فشار است. حتیٰ گاهی شده سر مادرم داد و فریاد کشیدم.
در ۱۰ ماه که گذشت در خانه به مادرم و دیگر خواهر هایم به کارهای خانه مثل لباس شستن، ظرف شستن و جارو کردن کمک کردم، در کنار آن کورسها را هم کموتم تعقیب کردم.
از بس که در خانه دلتنگ بودم زیاد میخواستم به کورسهای شش ماهه و یک ساله خوده شامل کنم، ولی پول نداشتم پدرم نمیتوانست برایم پنج یا ۱۰ هزار بدهد که به کورس بروم و درس بخوانم تا از درسها عقب نمانم و مشکلات ذهنیام بیشتر نشود.
در کشوری به دنیا آمدیم که هیچ چیز سر وقت اتفاق نمیافتد و هیچ چیزی سر جایش نیست.
مادرکلانم میگوید در جاییکه اتحاد و اتفاق نباشد او خانه باشد، قریه یا شهر باشد یا یک کشور باشد خواسته ناخواسته به ویرانهی تبدیل میشود. که حالا هم این کشور شکل یک ویرانه را دارد.
مسدود بودن اماکن آموزشی، نبود خدمات صحی، قتل و قتال، چور و چپاول و صدها کار زشت دیگر.
همیشه با خدایم راز و نیاز کردم و همیشه ازش خواستم که کشور ما را به سوی آرامش و آسایش ببرد.