کبرا هستم ۱۶ ساله دانشآموز صنف نهم لیسه سلطان راضیه غوری در شهر فیروزکوه.
در ۱۰ ماه گذشته یعنی از وقتیکه طالبان به قدرت رسیدند، متأسفانه مکاتب را بروی دختران بستند و مسدود ساختند. این ۱۰ ماه به مثابه ۱۰ سال سر ما گذشت، ناامیدیها از آینده بر ما دست داد.
دشواریهای آینده مثل یک تصویر زنده در برابر چشمان مان پدید میآید و هر باریکه به آینده فکر میکنم آرزوی به دنیا نبودن خود را میکنم. وضعیت روحی روانی ما بشدت آسیب دیده، حتیٰ یادفراموشی پیدا کردهام.
همین حالا هم به همین فکر هستیم که شاید دیگر مکتبها دروازهاش باز نخواهد شد و ما بیسرنوشت خواهیم ماند و آیندهی تاریک و سیاهِ چند سال بعد را هر روز در ذهن خود مجسم میکنیم، چون واقعاً دیگر امید باقی نمانده است. بارها امارت اسلامی گفتند که درب مکاتب باز میشود و دختران میتوانند به تحصیل خود ادامه بدهند.
اما انتظار ما یعقوبگونه شدهاست. او به پسر رسید، اما ما فکر نمیکنیم که به آرزو ها و آرمان برسیم.
در این ۱۰ ماه که خانهنشین بودم به کارهای خانه همرای مادرم کمک کردم از سوی دیگر لباسهای طفلانه دوختم، خامک دوزی و کروشنیل کردم و سختیهای این ۱۰ ماه که از مکتب دور بودم مصروف همین کارها شدم.
ولی آینده در دست ما نیست، در حد آخر نگران آینده هستیم. تنها چیزیکه از دست ما میآید دعا کردن است و همیشه به نمازهای خود دعا میکنیم که آینده از ما گرفته نشود و ما بیسواد نمانیم.