شنونده های عزیز برنامه مربای مرچ مه یانی خبرنگار سیار مربای مرچ در شار آمدیم و می خواهم با یک فالبین که ده گوشه سرک شیشته و فال می بینه مصاحبه کنم...
فالبین جان سلام
والیکم اسلام خوش آمدی... بشین بشین که فالته ببینم بس فامیدی دگه
نی فالبین جان مه بری فال دیدن نامدیم مه خبرنگار برنامه مربای مرچ هستم آمدیم که همرایت مصاحبه کنم
برو بیادر که خود ما جو جو هستیم مصاحبه ره چی کنیم سیزده سال است که گفته میریم هیچ کس نمی شنوه آه بس فامیدی دگه
نی فالبین جان مه تره ده برنامه معرفی می کنم
یارا که شما خبرنگارا ایلا کدنی ما نیستین بگو چی می خواهی ؟ چی سوال می کنی آه بس فامیدی دگه ؟
خو تشکر ده شروع میشه که خوده معرفی کنی ؟
پشت معرفی چی می گردی مه صاحب منصب تنقیص شده مسوولیت خانه دفاع سراسری هستم اینه بیکار ماندیم آمدیم دگه فال بینی ره شروع کدیم آه بس فامیدی دگه
چطور است کارت خوب است ؟
خوب است روز یک پنج شش هزار پیدا می کنیم آه بس فامیدی دگه
فالبین جان چند رقم فال می بینی ؟
مه یک رقم فال می بینم که کتابکی است آه بس فامیدی دگه
تا حالی فال چند نفره دیدی ؟
ولا تاحالی فال زیاد کساره دیدیم از وزیر گرفته تا وکیل شورا کلگی پیش مه میایه بس فامیدی آه ده وقت های که انتخابات پارلمانی بود وضع کار و بارم خوب بود هر و کیل کاندید می آمد که می گفت تو ببین که میشه یا میشه آه بس فامیدی دگه
خو، خودت فال بینی ره ازکجا یاد گرفتی ؟
از هیچ جای یاد نگرفتیم خودم یاد داشتم کاری نداره فقط یک کتاب وتسبیح وکمی چالاکی دست کارداره آه بس فامیدی دگه
خو فالبین جان اینحالی فال مره ببین که عروسی می کنم یا نی ؟
باش که کتابه باز کنم (کتاب ره باز ی کنه) گوش کو کتاب میگه که خودت خبرنگار مربای مرچ به خیر ازمجردی وتنهایی می برایی تا سه ماه دگه متاهل میشی بخیرآه بس فامیدی دگه
خو، حالی چند شد پیسیت ؟
سه ماه ره روزانه ده اوغانی حساب کو چند میشه آه بس فامیدی دگه ؟
بامان خدا مه رفتم
کجا میری بامان خدا پیسه ره بیار... بس فامیدی دگه...
خو دروغ گفتی نی مه ده سال میشه که عروسی کدیم وتو خیال کدی که بی غم مجرد می کردم ده ای شارمجرد میشه که زنده گی کرد ؟
بیا مه کتابه سر چپه گرفته بودم بیا که فالته ببینم که صاحب اولاد میشی یانی خانیت بچه میشه یا دختر بس فامیدی دگه ؟
مه دو اولاد دارم که یکیش بچه است ودگیش دختر
خی بیا که فالته ببینم که چند زن می گیری بس فامیدی دگه ؟
پدرم مره گفته که به غیرازیک زن، زن دگه نگیرم چرا که پدرم خودش دو زن داشت وهمیشه همرای خود زمزمه می کرد که خدایا درگرفتم در گرفتم یک زن داشتم زن دیگر گرفتم