به نظر می آید که عبدالرشید دوستم مردِ متفاوتی شده است.
او که یک جنگ سالار پیشین خوانده می شود، حالا معاون اول ریيس جمهور افغانستان است و همچنین از هواداران اصلی نیروهای امنیتی افغانستان که در حال حاضر با چالش های امنیتی روز افزون رو به روستند، شمرده می شود.
آقای دوستم که در دههء نود میلادی در جنگ داخلی در افغانستان سهم داشت و سپس در برابر طالبان می جنگید، اکنون با قربانیان حملات طالبان در خانه ها و شفاخانه ها می بیند، به نیروهای امنیتی افغانستان خون اهدا می کند و گاه گاهی با لباس های ورزشی شیک و باب روز ظاهر می شود و به نیروهای امنیتی سفارش می دهد که ورزش کنند تا صحتمند باشند.
این فرمانده شبه نظامی پیشین که از یک سرباز عادی رژیم کمونیستی در سال های 1980 میلادی به یکی از رهبران و جنگ سالاران سال های 1990 میلادی قد برافراشت، اکنون زمان زیادی را صرف بازسازی تصویر گذشتهء خود می کند، هر از چند گاهی با رهبران قومی، نماینده گان پارلمان و دیپلومات ها می بیند و چهرهء از یک دولتمرد سالخورده را از خود به نمایش می گذارد.
نقش در سقوط طالبان
حزب جنبش ملی دوستم مخزن رای اغلب اوزبیک های شمال افغانستان به شمار می رود. در طولانی ترین انتخابات جنجالی 2014 افغانستان او به عنوان یک نیرومند کلیدی نمایان گشت و پس از توافق بر سر ایجاد حکومت وحدت ملی میان اشرف غنی رییس جمهور و رقیب اصلی اش عبدالله عبدالله، که اکنون رییس اجرائیه است، معاون اول رییس جمهور شد.
عنایت الله بابر فرهمند رییس دفترش در صحبت با رادیو آزادی می گوید که دوستم به عنوان یک رهبر همواره برای ایجاد نهاد های دیموکراتیک بر اساس عدالت اجتماعی و برابری برای همه مردم کار کرده است.
فرهمند می گوید که جنرال دوستم، در نقش جدید خود به عنوان معاون ریيس جمهور، در تلاش پیاده کردن و ترویج هر چی بیشتر ارزش های دموکراتیکی است که از قبل نیز به آن ها باورمند بود:
"او در سقوط طالبان نقش کلیدی داشت. جنرال دوستم نخستین تلویزیون شخصی را برای ترویج آزادی بیان ایجاد کرد. امروز، از حامیان واقعی حقوق زنان، آزادی بیان و دیموکراسی و جوانان در افغانستان است."
"جنگ سالاری که مجاهد نبود"
دوستم گذشتهء پرسش برانگیزی دارد و به تخطی های سنگین حقوق بشری متهم است.
نیروهای تحت امر او در سال های دههء نود میلادی که افغانستان درگیر جنگ داخلی خونین بود در نقاط از پایتخت کابل که میان تنظیم های جهادی چندگانه تقسیم شده بود، سهم داشتند. به اساس گزارش ها، جنگ داخلی افغانستان جان تنها شصت هزار کابلی را گرفت و چند میلیون انسان دیگر را معیوب کرد و نیز مجبور شان ساخت تا به کشور های همسایه و فراتر از آن فرار کنند.
توماس روتیگ یکی از مدیران شبکهء تحلیلگران افغانستان، یک مرکز تحقیقاتی مستقر در کابل، است.
او می گوید که آقای دوستم تنها جنگ سالارِی بود که مجاهد نبود و همین نکته او را از لحاظ سیاسی نسبت به دیگران متفاوت می سازد:
"من فکر نمی کنم که دوستم مانند دیگر جنگ سالاران سابق افغانستان باشد. زیرا او تنها جنگ سالاریست که رهبر مجاهدین نبوده است. این امر او را از لحاظ سیاسی متفاوت می سازد. همچنین باید بنگریم که او در سال های 1990 میلادی به عنوان یک جنگ سالار عمل کرد، موقع که طالبان نیرومند تر شدند، شمال افغانستان تحت کنترول او بود. اما او هیچگاهی از دولت جدا نشد. در حال حاضر، او به کار کردن در سمت معاونیت ریاست جمهوری موافقت کرده چیزی که نشان می دهد او مایل نیست بر یک منطقهء افغانستان مسلط باشد بلکه می خواهد که در محور سیاست افغانستان نفوذ خود را داشته باشد."
همچشمی در شمال و خلای امنیتی
آقای دوستم زمانی هم بر سر تسلط بر مناطق شمال افغانستان با رقیب اصلی و جهادی اش عطا محمد نور درگیر بود.
سازمان نظارت بر حقوق بشر که مقرش در نیویارک است در گزارشی در ماه جون سال 2002 میلادی نوشت که رقابت میان نیروهای جنبش وفادار به جنرال دوستم و نیروهای حزب جمعیت اسلامی وابسته به آقای نور در آن زمان خلاء امنیتی را ایجاد کرده بود، چیزی که به اساس این گزارش راه را برای حمله های مسلحانه بر مدد رسانان بین المللی و غیر نظامیان، تجاوز جنسی، سربازگیری اجباری، بازداشت خودسرانه، بدرفتاری و چپاولگری در شمال افغانستان باز کرده بود.
تحول چهره ها، بهترین دریشی و نکتایی
امروز، اما، آقای نور در متحول ساختن خود از یک قوماندان جنگجو به یک رهبر نرمخو ظاهراً موفق تر عملکرده است.
او در سیزده سال گذشته به عنوان والی ولایت نسبتاً مرفهء بلخ از رقبای سیاسی خود پیشی گرفته است.
افضل حدید رییس سابق شورای ولایتی بلخ و از حامیان سیاسی نزدیک به آقای نور است.
حدید می گوید که دیدگاه آقای نور نسبت به افغانستان دگرگون شده و در حال حاضر بر عدالت اجتماعی و داشتن یک جامعهء باز و مرفه متمرکز شده است.
او می گوید که نشانه های خاصِ او را از یک جنگ سالار مجزا می سازند:
"امروز، او بهترین دریشی و نکتایی را می پوشد و فرزند شهر است. او از حقوق زنان حمایت می کند و می خواهد آنها دانش آموزند و در بخش های مختلف زندگی به پیش بروند. خودش و فرزندانش و خانواده اش تحصیل کرده هستند. او حامی جامعهء مدنی است و افغانستانِ رو به رونق می خواهد."
آقای نور تنها جنگ سالار پیشین است که بیشتر از عمر حکومت سیزده سالهء حامد کرزی رییس جمهور سابق افغانستان به عنوان والی و چهره مقتدر پشت صحنهء ولایت بلخ دوام آورده است.
در افغانستان نوین که دارای قانون اساسی، اردو و پولیس و نهاد های دولتی است، هر چند نیرومندان قدیمی مثل دوستم و نور مانند دههء نود مناطق خاصی را تحت کنترول نظامی خود ندارند ولی آنان و قوماندانان جهادی سابق هنوز هم نفوذ چشمگیری شان را در یک نقش جدید به عنوان والیان، قانونگذاران، و سیاستمداران همچنان حفظ کرده اند.
رییس جمهور کرزی در طول دو دورهء پنج سالهء ریاست جمهوری اش تلاش کرد از میزان قدرت نظامی جنگ سالاران پیشین بکاهد و تا حدی امکان با توسل به آن چی که حرکت های مصلحت اندیشانه و سازشگرانه خوانده می شد، چهره های سرشناس آنان را در چوکات دولت جای دهد.
به گونهء مثال، محمد محقق که اکنون معاون دوم ريیس اجرائیه است، در دورهء ریاست جمهوری آقای کرزی وزیر پلان شد. محمد اسماعیل والی نیرومند هرات نیز به کرسی وزارت انرژی و آب دست یافت. گل آغا شیرزی از نیرومندان جنوب افغانستان به مقام ولایت ننگرهار رسید و فرماندهان جهادی نیرومند مانند حضرت علی نیز به پارلمان افغانستان راه یافتند.
ویشال چاندرا نویسندهء کتاب جنگ ناتمام در افغانستان و نیز پژوهشگر انستیتوت مطالعات و تحلیل دفاعی در دهلی نو می گوید که رییس جمهور کرزی مجبور بود تا به خاطر گسترش دایرهء اقتدارش فراتر از دروازه های کابل با نیرومندان محلی سازش کند.
" جنگ سالاری یک نهاد شده است"
با وجود تحول ظاهری، داکتر ملک ستیز پژوهشگر ارشد در موسسه حقوق بشر دنمارک در کپنهاگن می گوید که چشم انداز استراتژیک جنگ سالاران سابق افغانستان نسبت به سال های که افغانستان درگیر جنگ داخلی بود، چندان تغییر نکرده است.
داکتر ستیز در صحبت با رادیو آزادی می گوید که جنگ سالاری در افغانستان به یک نهاد مبدل شده به طوری که در ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی ریشه دوانده است:
"ذهنیت رهبران این نهاد ممکن است مدرن شده باشد، اما من در آنها از نقطه نظر دیدگاه استراتژیک هیچ تفاوت نمی بینم. هدف مشترک بین نسل پیشین جنگ سالاران و نسل فعلی این است که یک حضور قوی در سیستم سیاسی داشته باشند و این حضور قدرت به وضاحت دیده می شود."
داکتر ستیز جامعهء بین المللی به رهبری ایالات متحده را به دلیل دوباره قدرت بخشیدن به جنگ سالاران سابق پس از سقوط طالبان در سال 2001 مقصر می داند و توضیح می دهد:
"جامعه بین المللی به رهبری ایالات متحده رژیم سیاسی_مذهبی طالبان را با یک سیستم دموکراتیک تعویض کرد و در استفاده از شرکای داخلی خود برای تطبیق دموکراسی در افغانستان به اشتباه رفت. به این معنا که جامعهء بین المللی همین جنگ سالاران، ناقضان حقوق بشر و حتی جنایتکاران جنگی را به عنوان شرکای خود برگزید. این غیر منطقی به نظر می رسد، زیرا شما نمی توانید حقوق بشر و ارزش های دیموکراتیک را توسط ناقضان حقوق بشر پیاده کنید."
داکتر ستیز می گوید، جنگ سالاری در افغانستان با پشت سرگذاشتن چندین مرحله به یک پدیده مستمر مبدل گشته است، به طوری که از جنگ و جبهه آغاز شده، به آهستگی جایگاه اقتصادی پیدا کرده، حضور سیاسی یافته و برایش جایگاه ستراتیژیک باز کرده است.
اما، استدلال چاندار این است که کنفرانس بن فرصتی بود برای یکپارچه نگهداشتن افغانستان و غیر نظامی ساختن قوماندانان محلی نیرومند:
"کنفرانس بن نقش بسیار مهمی را از لحاظ ملکی ساختن نقش قوماندانان بازی کرد و جالب تر این که اگر به اصطلاحاتی که برای تعریف آنان استفاده می شد نگاه کنید، از یک زمان تا زمان دیگر در حال تغییر بوده است. وقتی که آنان علیه اتحاد جماهیر شوروی سابق می جنگیدند مجاهدین و مبارزان مقدس خوانده می شدند. وقتی میان خود جنگیدند، جنگ سالار شدند و پسان تر وقتی که سازمان ملل متحد مجبور به کار مشترک با ایشان شد نیرومندان منطقوی خوانده شدند."
جایگاه اقتصادی نیرومندان محلی
شیث جونز در کتابش تحت عنوان در گورستان امپراتوری ها، جنگ امریکا در افغانستان، می نویسد که در ابتدای حضور ایتلاف بین المللی به رهبری امریکا در افغانستان، جنجال بر سر این که آیا حضور نیروهای بین المللی فراتر از دروازه های کابل گسترش یابد یا نه، سبب شد تا قوماندانان محلی یا جنگ سالاران خلاء به میان آمده را پُر کنند و شماری از آنان نیز از سوی اردوی ایالات متحده کمک شوند.
در پیوند به جایگاه اقتصادی نیرومندان پُر نفوذ، احمد رشید ژورنالیست سرشناس پاکستانی در کتاب سقوط در هرج و مرج اشاره می کند که پالیسی واشنگتن در حمایت از جنگ سالاران مانع از هر گونه نهاد سازی در حکومت افغانستان می شد.
او می نویسد که عاید سالانهء گمرکات افغانستان به 500 میلیون دالر امریکایی تخمین زده می شد که بیشتر از کل بودیجهء این کشور بود، اما در سال 2002 میلادی تنها 80 میلیون دالر جمع آوری شده بود.
رشید در ادامه می نویسد که اشرف غنی که در آن هنگام وزیر مالیهء کابینهء رییس جمهور کرزی بود، تخمین زده بود که اسماعیل خان در آن هنگام روزانه 160 هزار دالر از بابت وسایط که از ایران و ترکمنستان وارد می شدند، به دست می آورد. گل آغا شیرزی، والی وقت کندهار بر عواید بزرگ رفت و آمد وسایط از کویته و همچنان از تردد لاری ها از هرات به کابل کنترول داشت. در بندر حیرتان، جنرال دوستم 37 درصد و جنرال عطا محمد نور 50 درصد عواید را به دست می آوردند. نیرومندان هزاره دوازده درصد بهره می بردند و به اساس همین معلومات تنها یک درصد برای پوشش مصارف و معاشات استفاده می شد.
به نوشتهء احمد رشید، جنگ سالاران همچنان بر منابع طبیعی افغانستان از جمله معادن ذغال سنگ و نمک در بغلان و تخار، کار خانه های سمنت و پنبه و همچنین منابع نفت در شبرغان و نیز معادن زمرد کنترول داشتند.
شبکهء مواد مخدر و درآمد میلیارد دالری
چاندرا در یک رسالهء تحقیقی خود نوشته است که جنگ های چندین ساله در افغانستان زمینه ساز ایجاد شبکهء گستردهء مواد مخدر شد که در آن برزگران، فرماندهان محلی، جنگ سالاران، مقام های حکومتی، پروسس کننده گان هرویین، قاچاقبران و تاجران مواد مخدر دخیل بودند.
در یک مقالهء لاس انجلس تایمز که در سال 2005 نشر شده بود، از قول منابع حکومت امریکا گفته شده که کشت کوکنار در سال 2004 میلادی به 510 هزار هکتار زمین افزایش یافته بود در حالی که در سال 2003 به 150 هزار هکتار زمین می رسید. یک مقام امریکایی در آن زمان گفته بوده که از کشت کوکنار به این پیمانه در سال 2004 میلادی تا به هفت میلیارد دالر عاید می توانست به دست آید.
احمد رشید در کتاب سقوط در هرج و مرج اشاره می کند که ادارهء استخبارات مرکزی امریکا می خواست که هر برنامهء امدادی ایالات متحده در راستای کمک به دستگیری اسامه بن لادن استفاده شود و بیش از این که در بازسازی افغانستان هزینه شود، جنگ سالاران را تقویت کند.
توجه ناکافی به دولت سازی و قدرت سومی
جامعهء جهانی در رأس ایالات متحدهء امریکا پس از سقوط دادن رژیم طالبان حکومت به رهبری رییس جمهور کرزی را کمک کردند تا در بخش های گوناگون مثل معارف، تحصیلات عالی، صحت و تجارت بهبود یابد. به اساس معلومات حکومت ایالات متحده، اکنون نزدیک به هشت میلیون شاگرد که بیش از سوم حصه شان دختران اند مکتب می روند. دسترسی به صحت از نه درصد به شصت درصد افزایش یافته و افغانستان از لحاظ آزادی بیان و رسانه ها در منطقه بی نظیر است. به اساس گزارش ها، ایالات متحدهء امریکا 65 میلیارد دالر را برای ساختن اردو و پولیس ملی افغانستان مصرف کرده است.
اما، تحلیلگران می گویند که تقویت نیرومندان محلی و توجه ناکافی به دولت سازی در افغانستان تطبیق قانون و حاکمیت قانون را درین کشور با موانع رو به رو کرد و توازن قدرت میان دولت و جامعه را نیز برهم زد.
علی احمد جلالی وزیر داخلهء پیشین افغانستان و استاد پوهنتون دفاع ملی در واشنگتن دی سی است.
او در صحبت تلیفونی با رادیو آزادی توضیح می دهد که قبل از انقلاب کمونیستی سال 1979 در افغانستان، دو ساختار قدرت موجود بود که تا اندازهء توازن میان دولت و مردم را نگهمیداشت:
"در ابتدا، در افغانستان دو مرکز قدرت وجود داشت. اولش حکومت بود و دومش هم ساختار های قدرت سنتی متشکل از بزرگان محل، بزرگان قومی، علما، ملا های محل و غیره که هر کدام از یک نوع اقتدار سیاسی و اجتماعی برخوردار بودند. اما در طول جنگ یک مرکز اقتدار سوم ظهور کرد که من اسمش را مرکز ضمنی قدرت می نامم. در این ساختار جدید، برخی از مردم سلاح، پول و گروه های مسلح به دست آوردند کهنه حکومتی بودند و نه هم جزو ساختارهای سنتی قدرت. پس از آن، مرکز جدید قدرت به یک عنصر مبدل شد و بر سر راه صلح و ثبات در افغانستان موانع ایجاد کرد."
جلالی می گوید که در سال های جهاد در برابر شوروی اشخاصی بودند که رهبران مقاومت سیاسی و ملی نامیده می شدند. اما پس از سرنگونی شوروی، او اضافه می کند که برخی از رهبران برای منافع تنظیمی فراتر از چارچوب حکومت جنگیدند، جنگ سالار نامیده شدند. اصطلاح جنگ سالار در یک مفهوم کلی غالباً به کسانی به کار برده می شود که بیرون از چوکات حکومت های بر سر اقتدار عمل کنند و مناطقی را تحت کنترول و نفوذ نظامی سیاسی شان داشته باشند.
جلالی می گوید مرکز سوم قدرت می توانست کنترول شود و یا قانونی گردد: از طریق تقویت نهاد های تطبیق قانون و همچنین از طریق ایجاد احزاب ملی، چیزی که آقای جلالی می گوید، افغانستان نتوانست انجام دهد.
چاندرا نویسنده کتاب "جنگ ناتمام در افغانستان" نیز استدلال می کند که جنگ داخلی سیاست تنظیمی را در افغانستان بنیاد گذاشت و ساختار های قدیمی را که رابطه بین دولت و جامعه را تعریف می کرد، از میان برد.
نهاد سازی و ادامه حمایت جهانی
چاندرا معتقد است که تا زمانی که دیموکراسی و نهاد ها در افغانستان تقویت نشوند، مهار کردن قدرت قوماندانان محلی دشوار خواهد بود:
"ادامهء حمایت بین المللی بسیار مهم است. زیرا کاهش کمک و توجه جهان به افغانستان به یقین که ادارهء کابل را تحت فشار قرار خواهد داد تا در رسیده گی به ساختار های قدرت در سطح ولایات، ساختار های غیر رسمی و خارج از چوکات قانون اساسی، راه هایی را پیدا کند."
روتیگ نیز به تداوم حمایت بین المللی با افغانستان اصرار می ورزد و می گوید که با وصف آن که جنگ سالاران سابق در افغانستان در سیزده سال گذشته متحول شده اند، ولی هنوز هم احتمال بازگشت شان به رفتار های گذشته موجود است چون به گفته او آنان با استفاده از ثروت، نفوذ و گروه های مسلح شان تا حدی خودمختاری حاصل کرده اند:
"ما می بینیم که افراد مانند دوستم و عطا و اسماعیل خان و دیگران سمت های را در دولت پذیرفته اند. البته که این همیشه به اساس یک نوع معامله سیاسی است. اگر آنها ببینند که ازین راه منافع شان حفظ می شود، به همکاری با دولت ادامه خواهند داد. اگر ببینند که دولت ضعیف است و یا تضعیف می شود، در آن صورت ممکن است دنبال گزینهء دیگری بروند."
جنگ سالاران پیشین ممکن است تغییر کرده باشند یا نکرده باشند اما نحوهء بینش و پاسخ مردم عادی نسبت به آنان دگرگون شده است. بسیاری از مردم عادی در افغانستان که از آغاز انقلاب کمونیستی در سال 1979 تا جنگ های میان تنظیمی در سال های 1990 و سپس حاکمیت تندروانهء طالبان به درجه های متفاوت از وضعیت متأثر شده اند، می گویند که نمی خواهند گذشتهء شان آیندهء فرزندان شان باشد.