لینک‌های قابل دسترسی

خبر تازه
سه شنبه ۱۵ عقرب ۱۴۰۳ کابل ۱۱:۳۸

به بهانهء پانزدهمین سالروز وفات استاد عبدالرحمن پژواک، مرد قلم و سیاست افغانستان


استاد عبدالرحمن پژواک
استاد عبدالرحمن پژواک
استاد عبدالرحمن پژواک در سال 1919 میلادی در خانوادهء مرحوم قاضی عبدالله در دامان بالاحصار تاریخی شهر غزنه چشم به جهان گشود. همهء عمر برای سعادت، خوشبختی و غنای ارزش های ملی افغانستان دم و قدم زد و به روز پنجشنبه ۱۸ جوزای سال ۱۳۷۴ هجری خورشیدی مطابق به 8 جون سال ۱۹۹۵ عیسوی، در شهر پشاور دار فانی را وداع گفت و در قریهء باغبانی ولسوالی سرخرود ولایت ننگرهار به خاک سپرده شد.

استاد عبدالرحمن پژواک زنده گی کاریش را از انجمن تاریخ آغاز کرد، بعد در ریاست مستقل مطبوعات کار کرد. مدتی مدیر مسوول روزنامهء اصلاح و پسان ها آژانس اطلاعاتی باختر را رهبری کرد و ریاست پشتو تولنه را پیش برد.

استاد پژواک در ایام تصدیش در ادارات مختلف مطبوعاتی و فرهنگی، به اصل آزادی بیان وفادار ماند.

استاد، در سازمان های «یونسکو»، «حقوق بشر»، «یونیسف» و بالاخره در سازمان ملل متحد به پژواک ملت افغان مبدل شد و در پیوستن افغانستان به اعلامیهء حقوق بشر و تحرک عدم انسلاک در عرصه بین المللی نقش برازنده داشت.

استاد پژواک، مبتکر و مؤلف حق تعیین سرنوشت ملت هاست که به آن «حق خود ارادیت» گفته می شود که در اثر تلاش های پژواک به حیث حق مسلم ملت ها در منشورسازمان ملل قید شده است
.
از استاد عبدالرحمن پژواک کتاب ها و ترجمه های زیاد به نشر رسیده است که بانوی بلخ، حماسهءناهید نامه، گل های اندیشه، افسانه های مردم، مردان پاراپامیزاد، یک زن، آواره، گلهای کوهی، ترجمهءپیامبر جبران خلیل جبران، اشعار تاگور، الماس ناشکن و ده ها اثر دیگر در این شمار اند.

استاد عبدالرحمن پژواک مردی آزادهء از تبار آزاده گان و باور مند به اندیشه های انسان بود که اینک با گذشت 15 سال از خموشی وی کلام و اندیشهء آزاد و انسانیش همچنان زنده و باقیست.

استاد پژواک در پاسخ به یک سرودهء علامه اقبال لاهوری چنین می گوید :

من مقتدای خویشم، کس نیست امام من
بادار ندارم من، کس نیست غلام من
از روی و ریا رستم، تا قبلهء خود هستم
رو سوی دل آوردم، آنجاست مقام من
آداب رکوع من، خم کردن زانونیست
بر سینه نهادن دست، نبود به قیام من
من چشمهء خورشیدم، نه ماه فروغ اندوز
محتاج به ساقی نیست، پر بودن جام من
چون ثابت وسیاره، بر جایم و آواره
بر جبههء هر کوکب، ثبت است دوام من
با عابد فرزانه، از دور اشارت کن
بر عارف دیوانه، بفرست سلام من
ایکاش نمی بودم، انسان که نمی گردید
اندیشه من پخته، در فطرت خام من
" اقبال " غلامی بود، در بند امامی بود
من بنده آزادم، کس نیست امام من
پژواک ندای خود، هستم نه صدای غیر
"پژواک" جوانان را، این است پیام من





XS
SM
MD
LG